2016/02/27، 11:56 AM
مراقبه روزانه
انديشيدن متعلق به سر و ذهن است. بي ذهني سرآغاز بعدي كاملا جديد است. لحظه اي است كه تمام افكار متوقف مي شوند و سكوت برپا مي شود. گويي همه چيز از كار مي افتد، هيچ چيزي نمي جنبد. همه چيز ساكن و ساكت است. زمان متوقف شده و تو در لحظه اكنون هستي. در آن لحظه بزرگ كه مهم ترين لحظه زندگي توست- زيرا زنده ترين لحظه زندگي توست- خودت را كشف مي كني. و اين در وجود تو انقلابي برپا مي كند. شخصي كاملا متفاوت مي شوي. دوباره متولد مي شوي. ديگر آن شخص كهنه نيستي. كهنه مي ميرد. با آن كوچك ترين تماسي نداري. نه اين كه كهنه پالايش شده باشد، بلكه تبخير مي شود و از بين مي رود. با اين سرزندگي، تو هر كاري انجام دهي و هرچه بگويي، ناگزير به عصيان كردني. اندك كساني تو را درك خواهند كرد. توده مردم قادر به درك تو نيستند. به مخالفت با تو برخواهند خواست.عوام هميشه با مراقبه گران مخالفت كرده اند. هميشه از اشخاصي چون مسيح، سقراط و منصور حلاج ترسيده اند وآنان را به قتل رسانده اند، زيرا قادر به هضم ديدگاه آنان نبوده اند. نمي توانستند بپذيرند كسي بتواند چنين اوجي بيابد. پذيرش كسي كه چنين اوجي يافته بدين معناست كه آنان در تاريكي به سر مي برند. و اين تحقير كننده است. يگانه راه دوباره به صحنه بازگرداندن « خود »، از صحنه خارج كردن و نابود ساختن انسان مراقبه گر است، زيرا حضور او باعث مي شود عوام در مورد كاري كه بايد انجام مي دادند وانجام نداده اند احساس گناه كنند. حضور چنين شخصي يه يادشان مي آورد كه فرصت زندگي را از كف داده اند- و به همين سبب نمي توانند از او بگذرند.
نوشته های حسین شاه حیدر
انديشيدن متعلق به سر و ذهن است. بي ذهني سرآغاز بعدي كاملا جديد است. لحظه اي است كه تمام افكار متوقف مي شوند و سكوت برپا مي شود. گويي همه چيز از كار مي افتد، هيچ چيزي نمي جنبد. همه چيز ساكن و ساكت است. زمان متوقف شده و تو در لحظه اكنون هستي. در آن لحظه بزرگ كه مهم ترين لحظه زندگي توست- زيرا زنده ترين لحظه زندگي توست- خودت را كشف مي كني. و اين در وجود تو انقلابي برپا مي كند. شخصي كاملا متفاوت مي شوي. دوباره متولد مي شوي. ديگر آن شخص كهنه نيستي. كهنه مي ميرد. با آن كوچك ترين تماسي نداري. نه اين كه كهنه پالايش شده باشد، بلكه تبخير مي شود و از بين مي رود. با اين سرزندگي، تو هر كاري انجام دهي و هرچه بگويي، ناگزير به عصيان كردني. اندك كساني تو را درك خواهند كرد. توده مردم قادر به درك تو نيستند. به مخالفت با تو برخواهند خواست.عوام هميشه با مراقبه گران مخالفت كرده اند. هميشه از اشخاصي چون مسيح، سقراط و منصور حلاج ترسيده اند وآنان را به قتل رسانده اند، زيرا قادر به هضم ديدگاه آنان نبوده اند. نمي توانستند بپذيرند كسي بتواند چنين اوجي بيابد. پذيرش كسي كه چنين اوجي يافته بدين معناست كه آنان در تاريكي به سر مي برند. و اين تحقير كننده است. يگانه راه دوباره به صحنه بازگرداندن « خود »، از صحنه خارج كردن و نابود ساختن انسان مراقبه گر است، زيرا حضور او باعث مي شود عوام در مورد كاري كه بايد انجام مي دادند وانجام نداده اند احساس گناه كنند. حضور چنين شخصي يه يادشان مي آورد كه فرصت زندگي را از كف داده اند- و به همين سبب نمي توانند از او بگذرند.
نوشته های حسین شاه حیدر