امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
ابرهای سپید
#11
مراقبه

تازگي كشف كرده اند كه توجه و مراقبت يكي از مهم ترين عوامل رشد دروني و بيروني كودك است. كودك به شير مادر نياز دارد اما بيش از آن به توجه و مراقبت مادرش محتاج است. اگر مادرفقط بدن نوزاد را تغذيه كند و هيچگونه مراقبت ديگري از او نكند، اگر كودك احساس كند به او بي توجهي مي شود، از رشد باز مي ماند و احساس اطمينان و اعتماد به نفس را از دست مي دهد. احساس مي كند موجوي بي مصرف است كه نيازي به او نيست. مورد نياز بودن، نيازي اساسي است. بدون آن، بدون فضاي آرامش بخش آن، هيچ چيزي قادر به رشد نيست. همين اتفاق نيز در دنياي درون نيز مي افتد. اگر ما يك بيابان مانده ايم مقصر خودمانيم، زيرا هيچگاه به آن توجه نشان نداده ايم. و مهم تر ا زهرچيز توجه نشان دادن است. توجه بيشتري به كانون وجود خود نشان بده. هر زمان فرصتي پيش آمد، چشمهايت را به روي دنيا ببند و همه چيز را در مورد آن فراموش كن. كانون وجودت را از توجه، مراقبت و عشق سرشار كن تا به زودي شاهد به ثمر نشستن گلها باشي. اين كار نوعي باغباني و كشاورزي است كه محصول آن خرمن نشاط است،‌ زيرا وقتي شاهد شكوفايي گلهاي خودآگاهي باشي پي مي بري زندگي ات بي ثمر و بيهوده نبوده است. تو فرصت را از دست نداده اي، بلكه از آن استفاده كرده اي.

نوشته های حسین شاه حیدر
پاسخ
roseتشکر شده توسط:
#12
نهايت تجربه زندگي، يك تناقض است. صداي سكوت است. از نظر منطقي، چنين چيزي بي معناست. يا چيزي داراي صداست و يا در سكوت است. اين دو نمي توانند با هم وجود داشته باشند. اما همه كساني كه به شناخت رسيده اند مي دانند كه آن، صداي سكوت، صداي كف زدن با يك دست است. همه كساني كه به شناخت رسيده اند از طبيعت متناقض واقعيت نهايي زندگي آگاه اند، زيرا آن شامل قطبهاي متضاد است. همزمان، هم روز است و هم شب. هم مرگ است و هم زندگي. منطق از هم جدا مي كند، تجربه به هم مي پيوندد. منطق قطبهاي متضاد مي آفريند،‌ تجربه تو را از اين آگاه مي سازد كه هيچ قطب متضادي وجود ندارد، بلكه تمام قطبهاي متضاد، مكمل هم هستند.


نوشته های حسین شاه حیدر
پاسخ
roseتشکر شده توسط:
#13
تمركز

تمركز بدنبال علاقه مي آيد و سايه علاقه است. وقتي احساس مي كنيد تمركز نداريد، بطور مستقيم نمي توانيد كاري بكنيد. كودكي كه در كلاس نشسته است، ناگهان احساس مي كند كه به جاي گوش دادن به معلم، توجهش به صداي پرندگان جلب شده است. معلم بر سر او فرياد مي كشد:‌ « ‌حواست كجاست؟ » ‌و كودك نمي تواند به آموزگار توجه كند. ذهن او دوباره و دوباره متوجه صداي پرندگان مي شود. پرندگان بسيار شادند و او به شادي آنها علاقه مند شده و به همين علت، ‌تمركزش را از دست داده است. در واقع، توجه كودك و تمركز او به آنچه علاقه مند است، جلب مي شود. در حاليكه آموزگار مي خواهد توجه او را به جاي ديگري جلب كند. معلم مي خواهد توجه او را به چيزي جلب كند كه كودك به آن علاقه مند نيست. به همين دليل تمركز بر معلم و درس،‌ براي او مشكل است. اگر مدام موضوعي را فراموش مي كنيد،‌ يعني نسبت به آن علاقه اي نداريد. شايد فقط مي خواهيد كه منبع درآمدتان باشد. هرآنچه انجام مي دهيد، ‌اگر با علاقه اي عميق همراه باشد، ‌ديگر لازم نيست نگران به يادآوردنش باشيد. در لحظه باقي بمانيد و به آنچه انجام مي دهيد، بيشتر علاقه مند شويد.


نوشته های حسین شاه حیدر
پاسخ
roseتشکر شده توسط:
#14
هر انسان بيدار گشته اي با مردم احساس همدردي كرده و در اين راه همه تلاشش را بكار گرفته است. اما در اين تجربه چيزي وجود دارد كه قابل بيان نيست. اگر مي خواهي از آن آگاه شوي بايد تجربه اش كني. حقيقت را فقط مي توان تجربه كرد. تو پر از ستاره و پر از گلي اما نمي توان آنرا به ديگران انتقال دهي. انتقال پذير نيست. نمي توان اين هنر را آموخت. اما كساني كه هشيارند مي توانند نيم نگاهي به آن بيندازند. آموختني نيست ولي گرفتني است.

نوشته های حسین شاه حیدر
پاسخ
roseتشکر شده توسط:


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان