2016/02/16، 08:37 AM
بدان که انسان کامل آن است که در شریعت و طریقت و حقیقت تمام باشد، و اگر این عبارت را فهم نمیکنی بعبارتی دیگر بگویم. بدان که انسان کامل آن است که او را چهار چیز به کمال باشد: اقوال نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف.
ای درویش! جمله سالکان که در سلوک اند درین میان اند و کار سالکان این است که این چهار چیز را به کمال رسانند. هر که این چهار چیز را به کمال رسانید به کمال خود رسید. ای بسا کَس که درین راه آمدند و درین راه فرورفتند و به مقصد نرسیدند و مقصود حاصل نکردند.
چون انسان کامل را دانستی، اکنون بدان که این انسان کامل را اسامی بسیار است به اضافات و اعتبارات به اسامی مختلفه ذکر کرده اند، و جمله راست است.
ای درویش! انسان کامل را شیخ و پیشوا و هادی و مهدی گویند، و دانا و بالغ و کامل و مکملّ گویند و امام و خلیفه و قطب و صاحب زمان گویند وجام جهان نما و آئینۀ گیتی نمای و تریاق بزرگ و اکسير اعظم گویند و عیسی گویند که مرده زنده می کند و خضر گویند که آب حیوة خورده است.
و سلیمان گویند که زبان مرغان می داند و این انسان کامل همیشه در عالم باشد و زیادت از یکی نباشد از جهت آنکه تمامت موجودات همچون یک شخص است، و انسان کامل دل آن شخص است، و موجودات، بی دل نتوانند بود؛ پس انسان کامل همیشه در عالم باشد؛ و دل زیادت از یکی نبود، پس انسان کامل در عالم زیادت از یکی نباشد. درعالم دانایان بسیار باشند، اماّ آنکه دل عالم است یکی بیش نبود. دیگران در مراتب باشند، هر
یک در مرتبه ئی. چون آن یگانۀ عالم ازین عالم در گذرد، یکی دیگر به مرتبۀ وی رسد و بجای وی نشیند تا عالم بی دل نباشد.
ای درویش! تمامت عالم همچون حقهّ ئی است پر از افراد موجودات، و ازین موجودات هیچ چیز و هیچ کس را از خود و ازین حقهّ خبر نیست، الا انسان کامل را، که ازخود و ازین حقهّ خبر دارد و در ملک و ملکوت و جبروت هیچ چیز بر وی پوشیده نمانده است؛ اشیا را کماهی (بطور کامل) و حکمت اشیا را کماهی می داند و می بیند.
آدمیان زبده و خلاصۀ کاینات اند و میوۀ درخت موجودات اند و انسان کامل زبده و خلاصۀ موجودات آدمیان است. موجودات جمله به یک بار در تحت نظر انسان کامل اند، هم بصورت و هم بمعنی، از جهت آنکه معراج ازین طرف است هم بصورت و هم بمعنی، تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم!
ای درویش! چون انسان کامل خدای را بشناخت و به لقای خدای مشرف شد، و اشیا را کماهی و حکمت اشیا را کماهی بدانست و بدید، بعد از شناخت و لقای خدای هیچ کاری برابر آن ندید و هیچ طاعتی بهتر از آن ندانست که راحت به بشریت رساند و هیچ راحتی بهتر از آن ندید که با مردم چیزی گوید و چیزی کند، که مردم چون آن بشنوند و بآن کار کنند، دنیا را بآسانی بگذرانند و از بلاها و فتنه های این عالمی ایمن باشند و در آخرت رستگار شوند. و هر که چنين کند، وارث انبیاست، از جهت آنکه علم و عمل انبیا ميراث انبیاست و علم و عمل انبیا فرزند انبیا است.
پس ميراث ایشان هم بفرزند ایشان میرسد، تا سخن دراز نشود و ازمقصود باز نمانیم!
ای درویش! انسان کامل هیچ طاعتی بهتر از آن ندید که عالم را راست کند و راستی در میان خلق پیدا کند. و عادات و رسوم بد ازمیان خلق بردارد، و قاعده و قانون نیک در میان مردم بنهد، و مردم را بخدای خواند و از عظمت و بزرگواری و یگانگی خدای مردم را خبر دهد و مدح آخرت بسیار گوید و از بقاء و ثبات آخرت خبر
دهد، و مذمتّ دنیا بسیار کند، و از تغیرّ و بی ثباتی دنیا حکایت کند و منفعت درویشی و خمول با مردم بگوید تادرویشی و خمول بر دل مردم شيرین شود و مضرت توانگری و شهرت بگوید تا مردم را از توانگری و شهرت نفرت پیدا آید و نیکان را در آخرت ببهشت وعده دهد و بدان را در آخرت از دوزخ وعید کند و از خوشی
بهشت و ناخوشی دوزخ و دشواری حساب حکایت کند، و به مبالغت حکایت کند و مردم را محبّ و مشفق یکدیگر گرداند، تا آزار به یکدیگر نرسانند و راحت از یکدیگر دریغ ندارند و معاون یکدیگر شوند، و بفرماید تا مردم امان یکدیگر بدهند و هم بزبان و هم بدست. و چون امان دادن یکدیگر بر خود واجب دیدند بمعنی با
یکدیگر عهد بستند. باید که این عهد را هرگز نشکنند و هر که بشکند ایمان ندارد: من لا عهدله لا ایمان له.
المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده.
ای درویش! دعوت انبیا بیش ازین نیست باقی تربیت اولیاست: انمّا انت منذر و لکلّ قوم هاد. دعوت انبیاء رحمت عالم است؛ و ما ارسلناک الاّ رحمةً للعالمين. و تربیت اولیا خاص است، از بهر آنکه انبیاء واصفاناند و اولیاء کاشفاناند.
ای درویش، رحمت خدای عام است جملۀ موجودات را، و رحمت انبیا عام است جملۀ آدمیان را، و رحمت اولیا عام است جملۀ طالبان را. دعوت انبیا این بود، جمله یک سخن بودند و جمله تصدیق یکدیگر کردند و این سخن هرگز منسوخ نشود. سخن دراز شد و از مقصود دور افتادیم. غرض مابیان انسان کامل بود، چون کمال و بزرگی انسان کامل را شنیدی، اکنون بدان که این انسان کامل با این کمال و بزرگی که دارد، قدرت ندارد و به نامرادی زندگانی میکند و بسازگاری روزگار میگذراند از روی علم و اخلاق کامل است امّا از روی قدرت و مُراد ناقص است.
ای درویش! وقت باشد که انسان کامل صاحب قدرت باشد و حاکم یا پادشاه شود، اماّ پیداست که قدرت آدمی چند بود، و چون بحقیقت نگاه کنی عجزش بیشتر از قدرت باشد، و نامرادیش بیش از مراد بود. انبیا و اولیا و ملوک و سلاطين بسیار چیزها می خواستند که باشد و نمیبود و بسیار چیزها نمیخواستند که باشد و میبود.
پس معلوم شد که جمله آدمیان از کامل و ناقص و دانا و نادان و پادشاه و رعیّت عاجز و بیچاره اند و بنامرادی زندگانی می کنند. بعضی از کاملان چون دیدند که آدمی بر حصول مرادات قدرت ندارد، و بسعی و کوشش قدرت حاصل نمی شود و بنامرادی زندگانی می باید کرد، دانستند که آدمی را هیچ کاری بهتر از ترک نیست و هیچ طاعتی برابر آزادی و فراغت نیست، ترک کردند و آزاد و فارغ گشتند.
ای درویش! جمله سالکان که در سلوک اند درین میان اند و کار سالکان این است که این چهار چیز را به کمال رسانند. هر که این چهار چیز را به کمال رسانید به کمال خود رسید. ای بسا کَس که درین راه آمدند و درین راه فرورفتند و به مقصد نرسیدند و مقصود حاصل نکردند.
چون انسان کامل را دانستی، اکنون بدان که این انسان کامل را اسامی بسیار است به اضافات و اعتبارات به اسامی مختلفه ذکر کرده اند، و جمله راست است.
ای درویش! انسان کامل را شیخ و پیشوا و هادی و مهدی گویند، و دانا و بالغ و کامل و مکملّ گویند و امام و خلیفه و قطب و صاحب زمان گویند وجام جهان نما و آئینۀ گیتی نمای و تریاق بزرگ و اکسير اعظم گویند و عیسی گویند که مرده زنده می کند و خضر گویند که آب حیوة خورده است.
و سلیمان گویند که زبان مرغان می داند و این انسان کامل همیشه در عالم باشد و زیادت از یکی نباشد از جهت آنکه تمامت موجودات همچون یک شخص است، و انسان کامل دل آن شخص است، و موجودات، بی دل نتوانند بود؛ پس انسان کامل همیشه در عالم باشد؛ و دل زیادت از یکی نبود، پس انسان کامل در عالم زیادت از یکی نباشد. درعالم دانایان بسیار باشند، اماّ آنکه دل عالم است یکی بیش نبود. دیگران در مراتب باشند، هر
یک در مرتبه ئی. چون آن یگانۀ عالم ازین عالم در گذرد، یکی دیگر به مرتبۀ وی رسد و بجای وی نشیند تا عالم بی دل نباشد.
ای درویش! تمامت عالم همچون حقهّ ئی است پر از افراد موجودات، و ازین موجودات هیچ چیز و هیچ کس را از خود و ازین حقهّ خبر نیست، الا انسان کامل را، که ازخود و ازین حقهّ خبر دارد و در ملک و ملکوت و جبروت هیچ چیز بر وی پوشیده نمانده است؛ اشیا را کماهی (بطور کامل) و حکمت اشیا را کماهی می داند و می بیند.
آدمیان زبده و خلاصۀ کاینات اند و میوۀ درخت موجودات اند و انسان کامل زبده و خلاصۀ موجودات آدمیان است. موجودات جمله به یک بار در تحت نظر انسان کامل اند، هم بصورت و هم بمعنی، از جهت آنکه معراج ازین طرف است هم بصورت و هم بمعنی، تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانیم!
ای درویش! چون انسان کامل خدای را بشناخت و به لقای خدای مشرف شد، و اشیا را کماهی و حکمت اشیا را کماهی بدانست و بدید، بعد از شناخت و لقای خدای هیچ کاری برابر آن ندید و هیچ طاعتی بهتر از آن ندانست که راحت به بشریت رساند و هیچ راحتی بهتر از آن ندید که با مردم چیزی گوید و چیزی کند، که مردم چون آن بشنوند و بآن کار کنند، دنیا را بآسانی بگذرانند و از بلاها و فتنه های این عالمی ایمن باشند و در آخرت رستگار شوند. و هر که چنين کند، وارث انبیاست، از جهت آنکه علم و عمل انبیا ميراث انبیاست و علم و عمل انبیا فرزند انبیا است.
پس ميراث ایشان هم بفرزند ایشان میرسد، تا سخن دراز نشود و ازمقصود باز نمانیم!
ای درویش! انسان کامل هیچ طاعتی بهتر از آن ندید که عالم را راست کند و راستی در میان خلق پیدا کند. و عادات و رسوم بد ازمیان خلق بردارد، و قاعده و قانون نیک در میان مردم بنهد، و مردم را بخدای خواند و از عظمت و بزرگواری و یگانگی خدای مردم را خبر دهد و مدح آخرت بسیار گوید و از بقاء و ثبات آخرت خبر
دهد، و مذمتّ دنیا بسیار کند، و از تغیرّ و بی ثباتی دنیا حکایت کند و منفعت درویشی و خمول با مردم بگوید تادرویشی و خمول بر دل مردم شيرین شود و مضرت توانگری و شهرت بگوید تا مردم را از توانگری و شهرت نفرت پیدا آید و نیکان را در آخرت ببهشت وعده دهد و بدان را در آخرت از دوزخ وعید کند و از خوشی
بهشت و ناخوشی دوزخ و دشواری حساب حکایت کند، و به مبالغت حکایت کند و مردم را محبّ و مشفق یکدیگر گرداند، تا آزار به یکدیگر نرسانند و راحت از یکدیگر دریغ ندارند و معاون یکدیگر شوند، و بفرماید تا مردم امان یکدیگر بدهند و هم بزبان و هم بدست. و چون امان دادن یکدیگر بر خود واجب دیدند بمعنی با
یکدیگر عهد بستند. باید که این عهد را هرگز نشکنند و هر که بشکند ایمان ندارد: من لا عهدله لا ایمان له.
المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده.
ای درویش! دعوت انبیا بیش ازین نیست باقی تربیت اولیاست: انمّا انت منذر و لکلّ قوم هاد. دعوت انبیاء رحمت عالم است؛ و ما ارسلناک الاّ رحمةً للعالمين. و تربیت اولیا خاص است، از بهر آنکه انبیاء واصفاناند و اولیاء کاشفاناند.
ای درویش، رحمت خدای عام است جملۀ موجودات را، و رحمت انبیا عام است جملۀ آدمیان را، و رحمت اولیا عام است جملۀ طالبان را. دعوت انبیا این بود، جمله یک سخن بودند و جمله تصدیق یکدیگر کردند و این سخن هرگز منسوخ نشود. سخن دراز شد و از مقصود دور افتادیم. غرض مابیان انسان کامل بود، چون کمال و بزرگی انسان کامل را شنیدی، اکنون بدان که این انسان کامل با این کمال و بزرگی که دارد، قدرت ندارد و به نامرادی زندگانی میکند و بسازگاری روزگار میگذراند از روی علم و اخلاق کامل است امّا از روی قدرت و مُراد ناقص است.
ای درویش! وقت باشد که انسان کامل صاحب قدرت باشد و حاکم یا پادشاه شود، اماّ پیداست که قدرت آدمی چند بود، و چون بحقیقت نگاه کنی عجزش بیشتر از قدرت باشد، و نامرادیش بیش از مراد بود. انبیا و اولیا و ملوک و سلاطين بسیار چیزها می خواستند که باشد و نمیبود و بسیار چیزها نمیخواستند که باشد و میبود.
پس معلوم شد که جمله آدمیان از کامل و ناقص و دانا و نادان و پادشاه و رعیّت عاجز و بیچاره اند و بنامرادی زندگانی می کنند. بعضی از کاملان چون دیدند که آدمی بر حصول مرادات قدرت ندارد، و بسعی و کوشش قدرت حاصل نمی شود و بنامرادی زندگانی می باید کرد، دانستند که آدمی را هیچ کاری بهتر از ترک نیست و هیچ طاعتی برابر آزادی و فراغت نیست، ترک کردند و آزاد و فارغ گشتند.