امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
ابرهای سپید
#1
انزوا

تمامي زيبايي ها در تنهايي رخ مي دهد. هيچ اتفاقي در ارتباط با دنياي ماورا رخ نخواهد داد؛‌ مگر در انزوا. ذهن بيرون گرا،‌ شما را طوري شرطي كرده است كه وقتي تنهاييد، احساس خوبي نداريد. ذهن بيرون گرا به شما مي گويد، به اين طرف و آن طرف برويد و آدمهاي مختلف را ملاقات كنيد؛‌ زيرا شادي در با ديگران بودن است، در حاليكه اين درست نيست. شادي اي كه در كنار ديگران حاصل مي شود، سطحي است و شادي اي كه در تنهايي و انزوا رخ مي دهد، بسيار عميق است. هنگاميكه تنها هستيد، از اين تنهايي لذت ببريد، آواز بخوانيد،‌ برقصيد يا ساكت و آرام بنشينيد و منتظر باشيد تا اتفاقي رخ دهد. تنهايي خود را تبديل به انتظار كنيد و به زودي كيفيت جديدي را تجربه خواهيد كرد كه غم نيست. اگر از عمق تنهايي چيزي بچشيد، متوجه مي شويد كه همه رابطه هاي بيروني، سطحي اند. حتي عشق نمي تواند ژرفاي تنهايي را داشته باشد؛‌ زيرا در عشق‌ ديگري وجود دارد و همين حضور ديگري شما را بسوي سطح مي كشاند. هنگاميكه ديگري وجود ندارد و حتي فكر ديگري هم از ذهن نمي گذرد، حقيقتا تنها هستيد و در خود غرق شده ايد، نترسيد. ابتدا اين غرق شدن به مرگ مي ماند و اندوهي وجودتان را فرا مي گيرد؛ ‌زيرا شادي را در بودن با ديگران تجربه كرده ايد. اندكي صبر كنيد و اجازه دهيد عميق تر در تنهايي خود فرو رويد و سكوت و آرامشي تازه را تجربه كنيد؛ ‌سكوتي كه در آن هيچ چيز حركت نمي كند و همه چيز در رقص و حركت است. موارد متناقض،‌ يكديگر را ملاقات مي كنند و اختلافها از بين مي رود.
   

نوشته های حسین شاه حیدر
پاسخ
roseتشکر شده توسط:
#2
شكيبايي

عشق شكيباست و هر چيز ديگر عجول. هنگاميكه درك كنيد شكيبايي يعني عشق و عبادت، همه چيز را درك خواهيد كرد. كافيست ياد بگيريد چگونه شكيبا باشيد. برخي چيزها را نمي توان انجام داد. آنها خودشان اتفاق مي افتند. چيزهايي است كه مي توان آنها را انجام داد، ‌ولي مربوط به همين دنيا مي شوند. آنچه خود به خود رخ مي دهد، به دنياي ديگر مربوط است. تنها اين چيزها واقعي هستند. پذيراي اين موارد باشيد. شكيبا باشيد و در انتظار باقي بمانيد. با عشق و سپاس منتظر باشيد؛‌ با سپاس از آنچه تاكنون رخ داده است و در انتظار آنچه قرار است رخ دهد. معمولا ذهن انسان دقيقا برعكس عمل مي كند. ذهن هميشه در حال اعتراض و نق زدن است و هرگز سپاس گزار نيست. ذهن آرزوهاي مختلف دارد و از ظرفيت پذيرش برخوردار نيست. اگر ظرفيت دريافت در شما وجود نداشته باشد، ‌آرزوهايتان به ثمر نمي نشيند.


نوشته های حسین شاه حیدر
پاسخ
roseتشکر شده توسط:
#3
مراقبه روزانه

انديشيدن متعلق به سر و ذهن است. بي ذهني سرآغاز بعدي كاملا جديد است. لحظه اي است كه تمام افكار متوقف مي شوند و سكوت برپا مي شود. گويي همه چيز از كار مي افتد، هيچ چيزي نمي جنبد. همه چيز ساكن و ساكت است. زمان متوقف شده و تو در لحظه اكنون هستي. در آن لحظه بزرگ كه مهم ترين لحظه زندگي توست- زيرا زنده ترين لحظه زندگي توست- خودت را كشف مي كني. و اين در وجود تو انقلابي برپا مي كند. شخصي كاملا متفاوت مي شوي. دوباره متولد مي شوي. ديگر آن شخص كهنه نيستي. كهنه مي ميرد. با آن كوچك ترين تماسي نداري. نه اين كه كهنه پالايش شده باشد، بلكه تبخير مي شود و از بين مي رود. با اين سرزندگي، تو هر كاري انجام دهي و هرچه بگويي، ناگزير به عصيان كردني. اندك كساني تو را درك خواهند كرد. توده مردم قادر به درك تو نيستند. به مخالفت با تو برخواهند خواست.عوام هميشه با مراقبه گران مخالفت كرده اند. هميشه از اشخاصي چون مسيح، سقراط و منصور حلاج ترسيده اند وآنان را به قتل رسانده اند، زيرا قادر به هضم ديدگاه آنان نبوده اند. نمي توانستند بپذيرند كسي بتواند چنين اوجي بيابد. پذيرش كسي كه چنين اوجي يافته بدين معناست كه آنان در تاريكي به سر مي برند. و اين تحقير كننده است. يگانه راه دوباره به صحنه بازگرداندن « خود »، از صحنه خارج كردن و نابود ساختن انسان مراقبه گر است، زيرا حضور او باعث مي شود عوام در مورد كاري كه بايد انجام مي دادند وانجام نداده اند احساس گناه كنند. حضور چنين شخصي يه يادشان مي آورد كه فرصت زندگي را از كف داده اند- و به همين سبب نمي توانند از او بگذرند.

نوشته های حسین شاه حیدر
پاسخ
roseتشکر شده توسط:
#4
مراقبه
انسان براي برقراري ارتباط با هستي نيازمند قلبي پاك است. و قلب زماني پاك و خالص مي شود كه ذهن بر آن غالب نباشد. اگر ذهن بر قلب غالب باشد، قلب ناپاك مي ماند. ذهن، همچون گرد و غباري كه آيينه را فرامي گيرد قلب را فرا مي گيرد. ذهن چيزي نيست مگر گرد و غبار افكار. هر فكري گرد و غبار است نه چيزي ديگر. تو بايد تمام افكار را گردگيري كني تا به پاكي و خلوص برسي. پاكي و خلوص هيچ ارتباطي با اخلاق ندارد. البته، قلب پاك و خالص اخلاقي هست ولي يك شخص بااخلاق لزومي به پاك و خالص بودن نمي بيند. يك شخص بااخلاق همچنان در سر زندگي مي كند. اخلاق گرايي او نشاني از غلبه سر بر زندگي اوست. او پاكي و خلوص را نمي شناسد، زيرا بي آلايش نيست. پس به ياد داشته باش كه اخلاق به پاكي و خلوص نمي انجامد. عكس اين قضيه صادق است. پاكي و خلوص به اخلاق نمي انجامد. اما نخست پاكي و خلوص ظاهر مي شود و سپس اخلاق از پي آن مي آيد.



نوشته های حسین شاه حیدر
پاسخ
roseتشکر شده توسط:
#5
مقاومت

مقاومت يكي از مشكلات اصلي است كه مشكلات ديگر از آن حاصل مي شود. هنگاميكه در برابر چيزي مقاومت مي كنيد،‌ دچار مشكل مي شويد. وقتي مقابل چيزي مقاومت مي كنيد، خود را از كل جدا مي سازيد. مي كوشيد جزيره اي جدا باشيد. قضاوت مي كنيد كه فلان چيز درست و فلان چيز اشتباه است. در حاليكه نبايد اينطور باشد. مقاومت يعني در مسند قضاوت نشسته ايد. اگر مقاومتي وجود نداشته باشد،‌ ديگر جدايي اي ميان شما و انرژي اي كه پيرامون تان جاري است،‌ وجود نخواهد داشت. ناگهان به قدري با اين انرژي همراه مي شويد كه احساس مي كنيد ديگر «‌ شمايي » ‌وجود ندارد و تنها همين انرژي است كه حركت مي كند. ياد بگيريد چگونه با آن چه رخ مي دهد، هماهنگ باشيد. خود را مقابل كل قرار ندهيد. آهسته آهسته نيرويي تازه را احساس مي كنيد كه هماهنگ با كل حركت مي كند. در مقاومت، ‌انرژي به هدر مي رود. در حاليكه در عدم مقاومت، انرژي جذب و ذخيره مي شود. بپذيريد و مقاومت نكنيد، ‌تسليم باشيد و نجنگيد. سعي نكنيد فاتح باشيد. لائوتزو مي گويد: «‌ هيچكس نمي تواند مرا شكست دهد؛ ‌زيرا من شكست را پذيرفته ام و ديگر به دنبال فتح و پيروزي نيستم»‌. چگونه مي توانيد كسي را كه بدنبال پيروزي نيست، شكست دهيد؟ ‌چگونه مي توانيد كسي را كه آماده مردن است،‌ بكشيد؟ ‌اين غير ممكن است. با همين تسليم است كه پيروز مي شويد. وقت را با مقاومت كردن به هدر ندهيد.



نوشته های حسین شاه حیدر
پاسخ
roseتشکر شده توسط:
#6
مراقبه

مراقبه يعني خالي شدن از تمام محتويات ذهن: خاطرات، تصاوير ذهني، افكار،‌اميال، آرزوها، انتظارات، عواطف، طرح و نقشه ها. تو بايد خودت را از همه اين محتويات خالي كني. بزرگترين روز زندگي زماني فرا مي رسد كه در خود چيزي براي دور ريختن نيابي و خالي خالي باشي. در اين فضاي كاملا خالي، خودآگاهي نابت را خواهي يافت. آن فضاي خالي، فقط زماني خاليست كه پاي ذهن در ميان نباشد و گرنه سرشار و لبريز است. سرشار از وجود است، خالي از ذهن اما سرشار از وجود است- خالي از ذهن اما سرشار از خودآگاهي است. پس، از واژه «‌خالي» نهراس. بار آن منفي نيست. فقط بارهاي اضافي و به درد نخور را كه بر اساس عادت قديمي با خود حمل مي كني خالي مي كند. چيزهايي را كه فقط مانع تراشي مي كنند، سنگيني مي آفرينند و همچون يك كوه سنگين هستند. همين كه كاملا خالي شوي، از تمام چارچوب ها رها مي شوي. به بي كرانگي آسمان مي شوي. اين همان تجربه خداوندي است يا هر نام ديگري كه به آن مي دهي. مي توانی آنرا دارما، تائو، حقيقت يا نيروانا بنامي- معناي همه اينها يكي است.

نوشته های حسین شاه حیدر
پاسخ
roseتشکر شده توسط:
#7
ذهن یعنی نبود مراقبه

افكار چون تاريكي هستند. ماهيت شان با ماهيت تاريكي يكي است. تاريكي بسيار واقعي بنظر مي آيد اما همين كه نور را وارد كني ناپديد مي شود. تاريكي فقط نمودي ظاهري دارد. پديده اي خيالي است. يه همين دليل، تو نمي تواني مستقيما كاري را در مورد تاريكي انجام دهي. نه مي تواني آنرا بيرون بيندازي و نه مي تواني واردش كني. به هيچ وجه نمي توان بطور مستقيم كاري را در مورد آن انجام داد، زيرا كه اصلا وجود ندارد. هيچ وزني ندارد. تاريكي همان نبود نور است. يك « ‌نبودن » است. بنابريان وقتي نور را وارد كني به دليل حضور نور، « نبودن » ناپديد مي شود. و چنين است ذهن. ذهن يعني نبود مراقبه. همين كه تو وارد مراقبه مي شوي، ذهن چون تاريكي ناپديد مي شود. و در آن لحظه در مي يابي كه در دنيايي خيالي و غير واقعي به سر مي برده اي. ذهن همان دنياي خيالي است كه ما در آن زندگي مي كنيم. دنياي واقعي از ما بسيار دور است. ذهن بين ما و دنياي واقعي قرار گرفته است و همواره واقعيت را دگرگون جلوه مي دهد. واقعيت را تفسير مي كند. خودش را به واقعيت تحميل مي كند. هيچگاه نمي گذارد واقعيت را ببيني. حتي نمي گذارد وجود خودت را ببيني. چنان مهم مي شود كه تمركزت بر آن قرار مي گيرد و هردو واقعيت بيرون و درون از نظرت محو مي شوند. بدينگونه چيزي كه واقعي نيست همه زندگي تو را فرا مي گيرد و بر وجودت سايه مي افكند. تو زندگي ات را از راه ذهن مي گذراني و همه ذهن مي شوي. و اين يگانه مشكل زندگي ماست. زندگي كردن با چيزي خيالي، زندگي كردن در بيهودگي است، در اين نوع زندگي هيچ رشد و بلوغ، هيچ ثروت، هيچ درك و آگاهي، هيچ شادماني، و هيچ زيبايي و حقيقتي وجود نخواهد داشت.


نوشته های حسین شاه حیدر
پاسخ
roseتشکر شده توسط:
#8
مراقبه

انسان مراقبه گر هيچ تفاوتي بين سفيد پوستان و سياه پوستان نمي بيند. چنين كاري بسيار كودكانه است. تصميم گيري بر اساس رنگ پوست بسيار ابلهانه است. انسان هوشمند قادر به چنين كاري نيست. از اين رو سياستمداران مخالف مراقبه هستند. دولتمردان به مخالفت با مراقبه بر مي خيزند، زيرا انسان مراقبه گر روحي قوي دارد و نمي توان او را در بند كشيد. او تبديل به يك فرد مي شود و از فرديت خود دفاع مي كند. آماده است زندگي خود را فدا مي كند ولي سازش نمي كند. به همين دليل است كه مراقبه موهبتي از جانب خداوند است، زيرا با وجود اينكه همه دنيا با آن مخالف است ،‌هر از گاهي انساني به آن علاقه مند مي شود. بايد دستان خدا در پشت آن پنهان باشد. بايد چنين باشد، زيرا فقط خدا پشتيبان مراقبه است- و كسي كه در راه مراقبه گام مي گذارد مرد خداست.


نوشته های حسین شاه حیدر
پاسخ
roseتشکر شده توسط:
#9
مراقبه

ذهن شكوه گر هرگز نمي تواند ديندار باشد. ناممكن است، زيرا ذهن شكوه گر هيچگاه از يك حقيقت اساسي آگاه نمي شود: اين حقيقت كه هستي به تو عشق مي ورزد، از تو مراقبت مي كند و باد و باران خورشيد و ماه دوست تو هستند. هر اتفاقي بيفتد ... ممكن است از نگاه تو يك مصيبت بنظر رسد اما آن هرگز يك مصيبت نيست، بلكه خير و بركت است. شايد در آغاز يك مصيبت بنظر آيد، زيرا ديد ما محدود و دورنمايمان كوچك است. ما نمي توانيم دورنماي كلي را ببينيم. فقط مي توانيم جزيي كوچك را ببينيم و گرنه هميشه شكرگزار مي بوديم و احساس سعادتمندي مي كرديم. كسي كه مي فهمد، حتي بابت مرگ نيز از هستي سپاسگزار است، زيرا از نگاه او مرگ فرصتي است براي استراحت. براي او مرگ نه يك پايان،‌ بلكه سرآغاز يك زندگي بزرگتر از اين زندگي است. - نمايش واقعي نيست. براي آناني كه مي فهمند، نمايش واقعي پس از مرگ آغاز مي شود. آناني كه نمي فهمند گمان مي كنند كه اين تمرين، واقعي است و وقتي تمرين به پايان مي رسد گريه و زاري سر مي دهند. به آن دل بسته مي شوند و دوست ندارند از آن دل بكنند. براي آناني كه مي فهمند همه چيز خير و بركت است.

نوشته های حسین شاه حیدر
پاسخ
roseتشکر شده توسط:
#10
ﭼﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﻭ ﭼﻪ ﻧﺪﺍﻧﯽ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺑﺠﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻨﮏ - ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺎﺷﯽ. ﻫﺮﮐﺠﺎ
ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻨﮏ - ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﺴﺘﯽ .
ﺩﺭ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ __ ﻭ ﺗﻮ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻘﺸﻪ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﯾﺎ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺷﺪﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺗﻠﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؛ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ. ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﺳﺖ، ﺍﮐﻨﻮﻥ: ﯾﮏ ﺳﺮﯼ ﺍﺯ “ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻫﺎ ” __ ﯾﮏ ﺍﮐﻨﻮﻥ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﯾﮕﺮ .… _ ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ .
ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ __ ﭘﺲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺑﺎﺷﯽ؟
ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﻉ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻭ ﻧﻘﺸﻪ ﮐﺸﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﺧﺎﺹ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﺑﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ: “ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﺭﺯﻭﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﻧﻘﺸﻪ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﺳﺖ؛ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻧﺎﮐﺎﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ”. ( ﻣﺘﺮﺍﺩﻑ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺁﻥ :
“ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﻟﻢ ﺧﻮﺍﺳﺖ، ﻧﻪ ﺁﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ / ﺁﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﺳﺖ، ﻫﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ”. ﻡ )
ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﺎﮐﺎﻡ ﮐﻨﺪ. ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺩ ﻧﻘﺸﻪ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺷﻤﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﺨﻢ ﻧﺎﮐﺎﻣﯽﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﺎﺭﺩ. ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺁﯾﻨﺪﻩ، ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺭﺍ ﻫﺪﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﺪ؛ ﻭ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺁﻫﺴﺘﻪ،ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻣﻠﮑﻪ ﯼ ﻭﺟﻮﺩﺗﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ، ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻓﺮﺍ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ، ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﻓﺮﺍﻣﯽ ﺭﺳﺪ؛ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﻋﺎﺩﺕ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﺁﯾﻨﺪﻩ، ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﻫﺪﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﺪ . ﺷﻤﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﺪ. ﻓﻘﻂ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﻣﯽﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﺮﺳﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺒﺮﺩ. ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﻒ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﯾﺪ: ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯽ __ ﻭﻟﯽ ﻓﻘﻂ ﻧﻘﺸﻪ ﮐﺸﯿﺪﯼ .ﺑﺎ ﺷﺪﺕ ﻭ ﺗﻤﺎﻣﯿﺖ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺣﺎﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ، ﺯﯾﺮﺍ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺑﻌﺪﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺯﺍﺩﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﻭ ﺍﮔﺮ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻣﯿﺖ ﻭ ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻣﻄﻠﻘﺎٌ ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﯼ ﺑﻌﺪ ﺑﺮﮐﺎﺕ ﻭ ﺳﺮﻭﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺁﻭﺭﺩ .


نوشته های حسین شاه حیدر
پاسخ
roseتشکر شده توسط:


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان