امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
متن کامل انسان کامل
#1
در بیان موالید

در بیان موالید چون عناصر و طبایع تمام شدند، آنگاه ازین عناصر و طبایع چهارگانه موالید سهگانه پیدا آمدند. اوّل معـدن، دوم نبات، سیم حیوان، یعنی این عناصر و طبایع چهارگانه را قسّـام قسـمتکـرد و تمامـت اعضـای انسـان پیـدا آورد: اعضای اندرونی و بيرونی و این اعضا معادناند. هر عضوی را مقداری معیّن از سودا و بلغم و خون و صفرا می فرستاد؛ بعضی را از هـر چهـار برابـر و بعضـی را متفـاوت، چنانکـه حکمـت اقتضـا مـیکـرد، تـا تمامـت اعضـاء اندرونی و بيرونی پیدا آمدند و همه را با همـدیگر بسـتهکـرد و مجـاری غـذا و مجـاری حیـوة و مجـاری حـسّ و مجاری حرکت ارادی پیدا آورد تا معادن تمام شدند، و این جمله در یک ماه دیگر بود.

در بیان روح نباتی

چون اعضا تمام شدند و معادن تمام گشتند، آنگاه در هر عضوی از اعضا بيرونـی و انـدرونی قوّت هـا پیـدا آمدنـد: قوّۀ جاذبه و قوّۀ ماسکه و قوّۀ هاضمه و قوة دافعه و قوّة مغیّره و قوّة غاذیه و قوّة نامیه. و این قوّتها را ملایکه می خوانند. چون اعضا و جوارح و قوّتها تمام شدند آنگاه فرزند طلب غذا آغازکرد و از راه ناف خونیکـه در رحـم مادر جمع شده بود بخود کشید چون آن خون در معدۀ فرزند درآمد و یکبار دیگر هضم شـد و نضـج یافـت جگـر آنکیموس را از راه ماساریقا بخودکشید و چون در جگر درآمد و یک بار دیگر هضم و نضج یافت، آنچـه زبـده و خلاصۀ آنکیموس بودکه درجگر است روح نباتی شد، و آنچه باقی ماند بعضی صفرا و بعضی خون و بعضی بلغم و بعضی سودا گشت. آنچه صفرا بود زهره آن را بخودکشید و آنچه سودا بود سرپز آن را بخودکشید و آنچه بلغم بود روح نباتی آن را بر جملۀ بدن قسمتکرد از برای چند حکمـت، و آنچـه خـون بـود روح نبـاتی آن را از راه آورده بجملۀ اعضا فرستاد تا غذای اعضا شد؛ و قسّام غذا در بدن این روح نبـاتی اسـت، و موضـع ایـن روح نباتی جگر است و جگر در پهلوی راست است. چون غذا بجملۀ اعضا رسد نشو و نما ظاهر شد و حقیقت نبات این است. و این جمله در یک ماه دیگر بود.


فایل‌(های) پیوست شده
.pdf   Ensane Kamel [www.ReadBook.ir].pdf (اندازه: 1/12 MB / تعداد دفعات دریافت: 3)
پاسخ
roseتشکر شده توسط:
#2
نقل قول: در بیان روح حیوانی
چون نشو و نما ظاهر شد و نبات تمام گشت و روح نباتی قوّت گرفت و معده و جگر قوی گشتند و بر هضم غـذا قادر شدند، آنگاه آنچه زبده و خلاصۀ این روح نباتی بود، دل آن را جذب کرد و چون در دل درآمـد و یـک بـار دیگر هضم و نضج یافت، همه حیوة شد. آنچه زبده و خلاصۀ آن حیوة بود که در دل است، روح حیـوانی شـد؛ و آنچه از روح حیوانی باقی ماند، روح حیوانی آن را از راه شرائين ب جملۀ اعضا فرستاد تا حیوة اعضا شـد؛ و همـه اعضا بواسطۀ روح حیوانی زنده شدند. و قسّام حیوة در بدن این روح حیوانی اسـت و موضـع ایـن روح حیـوانی دل است و دل در پهلوی چپ است.
و چون روح حیوانی قوت گرفت، آنچه زبده و خلاصۀ این روح حیوانی بود، دماغ آن را جـذب کـرد، و چـون در دماغ درآمد و یکبار دیگر هضم و نضج یافت، آنچه زبده و خلاصه آن بود که در دماغ است، روح نفسانی شـد؛
و آنچه از روح نفسانی بـاقی مانـد، روح نفسـانی آن را، از راه اعصـاب ب جملـۀ اعضـا فرسـتاد تـا حـسّ و حرکـت ارادی در جملۀ اعضا پدید آمد، و حقیقت حیوان این است و این جمله در یک ماه دیگر بود. عناصـر و طبـایع و معدن و نبات و حیوان در چهار ماه تمام شدند، هر یک در ماهی. و بعد از حیوان چیزی دیگر نیست، حیـوان در آخرتست. «وانّ الدار الآخرة لهی الحیوان لوکانوا یعلمون».
پاسخ
roseتشکر شده توسط:
#3
در بیان حواس دهگانه پنج اندرونی و پنج بيرونی
بدانکه روح نفسانی که در دماغ ( مغز سر) است مدرک و محرّک است، و ادراک او بر دو قسم است: قسمی در ظـاهر و قسمی در باطن. باز آنچه در ظاهر است پنج قسمت است و آنچه در باطن هم پنج قسم است: یعنی حواس ظـاهر پنج است، سمع و بصر و شم(بویایی) و ذوق(چشایی) و لمس؛ و حواس باطن هم پنج است، حس مشترک و خیال و وهم و حافظه و متصرّفه. و خیال خزانه دار حسّ مشترک اسـت، و حافظـه خزانـه دار وهـم اسـت. حـسّ مشـترک مـدرک صـور محسوسات است، و وهم مدرک معانی محسوسات است، یعنی حسّ مشترک شاهد را در می یابـد، و هـم غایـب را. هر چه حواسّ بيرونی در می یابند، آن جمله را حسّ مشترک در مییابد، و آن جمله در حسّ مشترک جمـع انـد و حسّ مشترک را از جهت این حس مشترک گفتـه شـد یعنـی مسـموعات و مبصـرات و مشـمومات و مـذوقات و ملموسات در حسّ مشترک جمع اند. و وهم معنی دوستی رادر دوست و معنی دشمنی را در دشمن درمـی یابـد؛ و متصرّفه آن است که در مدرکاتی که مخزون اند در خیال تصرّف می کند بترکیب و تفصیل.
پاسخ
roseتشکر شده توسط:
#4
(2016/03/16، 08:45 AM)systemiha نوشته است:
(2016/03/14، 10:12 PM)systemiha نوشته است: در بیان آنکه سالک را علم و معرفت بطریق عکس چون حاصل میشود
 بدان که دعوت انبیا و تربیت اولیـا از جهـت آن اسـت تـا مـردم بـر اقـوال نیـک، و افعـال نیـک، و اخـلاق نیـک ملازمت کنند تا ظاهر ایشان راست شود،که تا ظـاهر راسـت نشـود، بـاطن راسـت نگـردد، از جهـت آنکـه ظـاهر بمثابۀ قالب است، و باطن بمثابه چیزی است که در قالب ریزند. پس اگر قالـب راسـت باشـد، آن چیـزکـه در وی ریزند هم راست باشد، و اگر قالب کج بود، آن چیزکه در وی ریزند، هم کج بود. ای درویش! هیچ شک نیست که ظاهر در باطن اثرها دارد، و باطن در ظاهر هم اثرها دارد. پس چـون ب ریاضـات و مجاهدات بسیار در صحبت دانا ظاهر راست شود، باطن هم راست گردد. چون ظاهر و باطن راست شد، باطن در میان دو عالم پاک افتاد، یک طرف عالم شهادت بود، و یک طرف عالم غیب، یعنی یک طرف بدن بـودکـه عالم شهادت و محسوسات است، و یک طرف عالم ملائکه و ارواح پاکان بود که عالم غیب و معقـولات اسـت و آن طرفکه عـالم غیـب اسـت، همیشـه پـاک و صـافی بـود، و بـاطن را از آن طـرف هرگـز زحمـت و ظلمـت و کدورت نبود، و این طرف که بدن است تا مادام که بلذّات و شهوات بسته است، و اسير حـرص و غضـب اسـت، مکدّر و ظلمانی است و باطن را مکدّر و ظلمـانی مـی دارد. بـدین سـبب بـاطن از عـالم غیـب کـه عـالم ملائکـه و ارواح پاکان است، اکتساب علوم و اقتباس انوار نمیتوانست کرد. چون بدن پاک شد و صافی گشـت، بـاطن در میان دو عالم پاک افتاد. هر چه در عالم غیب باشدکه عالم ملائکه و ارواح پاکان اسـت، در بـاطن سـالک پیـدا آید همچون دو آیینۀ صافی که در مقابلۀ یکدیگر بدارند، هرچه در آن آیینه بود، دریـن آیینـه پیـدا شـود، و هـر چـه درین آیینه بود، در آن آیینه پیدا باشد. و حکمت در زیارت قبور این است، و حقیقت زیارت این است. ای درویش! درین سخن یک نکتۀ باریک است و آن نکته آن است که عالم غیب مراتب دارد، و از مرتبه ئی تا به مرتبه ئی تفاوت بسیار است و باطن سالک هم مراتب دارد و از مرتبۀ تا به مرتبه ئی هم تفاوت بسیار اسـت. مرتبـۀ اوّل از مرتبۀ اوّل اکتساب تواند کرد، و مرتبۀ آخر از مرتبۀ آخر اکتساب تواندکـرد. علـم و معرفـت سـالک را بـاین طریق هم حاصل می شود و خواب راست عبارت ازیـن اسـت و وجـد و وارد و الهـام و علـم لـدُنّی عبـارت ازیـن است و این معنی ب کفرو اسلام تعلّق ندارد. و هرکه آیینۀ دل صافی گرداند، این اثرها یابد و این معنـی در خـواب بسیارکس باشد، امّا در بیداری اندک بود، از جهت آنکه در خواب حـواس معـزول باشـد. وکـدورتی کـه بواسـطۀ حواسّ و بواسطۀ غضب و شهوت باطن را حاصل آید،کمتر بود. بدین سبب باطن آن ساعت از آن عالم اکتساب علوم تواندکرد. پس خلوت و عزلت و ریاضات و مجاهدات سالکان از جهت آن است تا بدن ایشـان در بیـداری همچون بدن آنکسان باشد که در خواباند، بلکه پاکتر و صافی تر. ای درویش! سالکان بر تفاوت اند، و مزاج سالکان برتفاوت است. بعضی ب اندک ریاضت که بکنند این اثرهـا در خود یابند، و بعضی سالهای بسیار ریاضت کشـند و ایـن اثرهـا در خـود نیابنـد. و ایـن اثـر خاصـیت مبـادی و اثـر خاصیت ازمنه اربعه است.




پاسخ
roseتشکر شده توسط:


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان